باران بهاری

عارفانه

از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ نگاهم کرد و گفت که میخواد رئیس جمهور بشه . دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟ جواب داد:به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنم. بهش گفتم :نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی،میتونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی،درخت ها رو وجین کنی و پارکینگ رو جارو کنی. اونوقت من به تو50 دلارمیدم و تو رو میبرم جاهایی که بچه های فقیر هستن وتو میتونی این پول رو بدی بهشون تابرای غذا و خونه جدید خرج کنن . مستقیم توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمیبری خونه ت تا این کارها روانجام بدن و همون پول روبه خودشون بدی؟ با لبخند بهش نگاهی کردم وگفتم به دنیای سیاست خوش اومدی
نوشته شده در برچسب:داستان,داستان کوتاه,دختر,شغل, داستان زیبا,داستان کوتاه,داستان,ساعت توسط زکیه| |


Power By: LoxBlog.Com